ماندگار



با سلام  

میخوام داستان بنویسم ،اولین داستانم هست پس منتظر انتقادادتون هستم ((:

الکی مثلا وبلاگم دنبال کننده داره:)))

خوب خودم انتقاد میکنم:)

کودک و هزارراهی

 

مقدمه :

قصه های مادربزرگ همیشه دوتا راه داشت ؛یکی راه خیر و دیگری راه شر 
راه خیر همیشه به خدا می رسید ؛برامون دلنشین و جذاب بود اما راه شر؛راه شیطون بود و تو قصه های مادربزرگ زشت و بد شکل! 
بزرگتر که شدیم هنوز هم توهم اینو داشتیم که راه خیر و شر دوتا راه جدا از همدیگه است؛راهی که هیچوقتِ هیچوقت نمیتونن کنار هم باشن غافل از اینکه توی زندگیمون با یه هزار راهی مواجه ایم هزار راهی خیر‌ و شر»
هزار راهی که گاهی مارو مغلوب خودش میکنه ، فاصله خیرو شرش اندازه یه تار موئه ، و روز به روز پیچیده و پیچیده تر میشه
بعضی از آدم ها اونقدر کلافه و سردرگم میشن که از یاد میبرن به خاطر کی به جنگ با این هزار راهی اومدن ؛ گروهی از ادما با تفکر ،گروهی با تقلید از بزرگان ، گروهی با حرف دل ،خلاصه هرکسی با یه روشی راهی رو انتخاب میکنه
اما کودکی از قصه های مادربزرگش به این هزار راهی رسیده و با حیرت به آدم هایی  که هر کدوم راهی رو انتخاب کرده بودند نگاه میکرد و با خودش میگفت :
کدوم راه خیره؟ من با خدا کار دارم»
 

و

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اتوماسیون صنعتی یادداشت های روزانه محمد‌صدرا ایمپرزا فارسی کتاب اخلاق اسلامی احمد دیلمی بیمه البرز رشت مهر شادمانی وبلاگ ثبت پایتخت انگارهای فقط انگار دانلود سریال خارجی کتاب های مناسب برای نوجوانان